روایت دل

[[گفته بودی که چرا محو تماشای منی؛

آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی!

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی]]((:

چرخ گردون گر نداره

سازگاری با دلت

دست در جیب کن و

جدی نگیرش، بیخیال ..(:

+والا جدی بگیریش پرو میشه:/

•|

خودمـانیم ; ولـے 

شهریـور اصـلـا وصلـه

تن تابستـان نیسـت

بدجـور غریـب مانـدهـ

میان ماه ها...

دل دادهـ به پاییـز..

ولی نمک گیر تابستان شدهـ(:

خیــال مـرا شانه می?نے..؟

پریشــان اسـت((:

•|همون جایےکه جنابِ حافظ میگن:

"چھ توان کردکھ سعےِ

 من ودل باطل بود :) "